استاد و شاگردهای هنرمند محله شهید شیرودی گرد هم آمدند. آنهایی که با کولهباری از تجربه و عمل آمده بودند تا از پادویی روزهای دور شاگردیشان تعریف کنند؛ از تجربههایی که رنگ محاسنشان را سپید کرده بود.
بعضی از آنها که معلوم بود اوستاهای قدیم بودند، خمیده راه میرفتند و وارد مراسم میشدند، اما خنده از لبهایشان نمیافتاد و بهخاطر این شب خاص و فراموشنشدنی شکرگزار بودند. آنهایی که وقتی از دور میدیدیشان، با خودت میگفتی از آن آدمهای بداخلاقند، با ابروهایی که افتاده بود روی چشمهایشان و خطهای عمیقی که روی پیشانیشان بود ولی خیلی زود میفهمیدی یکی از کاسبهای بازارهای همین حوالی هستند که عمری را به صداقت کارگری کرده و شاگردانشان را به اوستاکارهای حرفهای مبدل کردهاند.
بین آنها استاد شاگردهای چندنفره هم بودند که مثل هم مو سپید کرده و محاسنشان خاکستری و سفید شده بود؛ حالا تشخیص استاد از شاگرد سخت مینمود. میهمانان آدمهایی از صنفهای مختلف بودند؛ فرشفروشها و رفوگرها و مکانیکها و مسگرها و البته شاگردهای تیز و چالاک.
میگوید: از نُهسالگی، پدرم دستم را گرفت و برد دم حجره فرشفروشی؛ حجرهای که بعدها جزیی از وجودم شده بود و جابهجاکردن فرشها هم خستهام نمیکرد. من از آن روز فوتوفن فرشفروشی را آموختم. درحالیکه آن روزها شاگرد پادو یک فرشفروشی توی پایین خیابان مشهد بودم. حالا با تاروپود آن عجین هستم و بدون این کار نمیتوانم زندگی کنم.
مهدی انتظاری، فرشفروش است و از میهمانان امشب. اعتقاد دارد کاسب حبیب خداست و میگوید موقعیت شغلیاش فراتر از یک دادوستد است. این را بهخاطر انس و الفت با رجها و تاروپود فرش میگوید. از اولین استادش یاد میکند که حالا به رحمت خدا رفته است. حاج یدا... از این دست اوستاهای خوشنام بوده.
۵۰ سال هرصبح، اول وقت که از خانه بیرون میزده بسما... میگفته و کلید میانداخته توی قفل و درِ حجره فرشفروشی را باز میکرده. روزهای خوبی را کنار حاجی تجربه کرده که او را در این شغل نگهداشته است. میگوید: از پادویی شروع کردم و چیزهای زیادی از حاجیدا... یاد گرفتم که مهمترین آن، خوشخلقی و صداقت با مشتری بوده و این کلید طلایی کارم بوده است. مغازه حاجیانتظاری حالا برای خودش بروبیایی دارد. او استادِ شاگردان بسیاری است که یک نفر از آنها میهمان امشب برنامه است و باید زودتر برود تا ببیندش.
علی آزاد که از دعوت امشب غافلگیر شده است، میگوید: دلیل انتخابم را برای شرکت در برنامه امشب نمیدانم. اما قرار است امشب شاگرد سالهای اول کارکردن را ببینم؛ آن زمان که تازه در پایینخیابان مغازه باز کرده بودم.
آزاد که استاد صافکار است، تعداد شاگردهایی که داشته از دستش خارج است. به گفته خودش شاید به ۲۰ نفر هم برسند.
بهترین خاطرهای که از این دوران یاد میکند، کمک به ترک اعتیاد یکی از شاگردهای مغازه بوده است که مدتها فکرش را درگیر کرده بود و میدانست باید کمکش کند. اما راهش را نمیدانست. بهخاطر این موضوع با چند نفر همفکری کرده و به این نتیجه رسیده بودند که باید درمان شود و از همان روز زیر بال و پر شاگرد صافکار را گرفته بودند.
تعریف میکند: خیلی طول کشید تا درمان شد، اما بعدها خودش جزو بانیان کمک به معتادان برای درمان شد؛ من بابت این موضوع خیلی خوشحالم.
علیاکبر صابریفر و حاجاصغر شعرباف دوشادوش هم وارد مراسم میشوند و بعداز روزها دوری، گپ و گفتی دوستانه میزنند به روال همان سالهای دور.
عمر اوستاشاگردی آنها به ۴۶سال پیش بازمیگردد؛ همان روزهایی که حاجاصغر رفته بود خدمت نظام و بعد از آن به دنبال کار، گذرش به حجره چوبفروشی حاج علیاکبر افتاده بود و نرمنرم آنقدر جا افتاده بود که نمیتوانستی از تاریخ آن حجره و چوب فروشی جدایش کنی و هنوز که هنوز است دوستیاش با حاجعلیاکبر به راه است.
علی اکبر صابریفر که دهه۷۰ زندگیاش هم رو به پایان است، از حاجاصغر بهعنوان زبدهترین شاگردش یاد میکند و با خنده میگوید: شاگردی سلسلهمراتب دارد و باید مراحلش را پلهبهپله بگذرانی و حاجاصغر با افتخار و بدون اعتراض آن را تمام کرد.
صابریفر تعریف میکند: سهماه تعطیلی، فصل استاد و شاگردهاست؛ هرچند حالا بیشتر خانوادهها دوست دارند بچههایشان را در فصل تعطیلی مدارس، در کلاسهای تقویتی و زبان و دیگر کلاسهای روز بگذارند. البته این کلاسها هم خیلی خوب و مناسب است، اما درکنارش هنر نباید فراموش شود. فکر میکنم دورهای کارکردن و آموزش و یادگیری به کار همه بچههای ما میآید.
حاجی تعریف میکند: اینکه خیلی از دانشگاهیان و تحصیلکردههای ما بیکارند، به این دلیل است که هنر ندارند؛ چون کار کردن را یاد نگرفتهاند.
محمدعلی واسعی ۴۴سال از زندگیاش را پای تعمیر موتورسیکلت در خیابان امام رضا (ع) گذاشته و شاگردان ریزودرشت زیادی داشته است؛ از نازکنارنجیهایی که کار را طاقت نمیآوردند و خیلی زود عطای کار را به لقایش میبخشیدند و میرفتند، تا شاگردهایی که پای کار میماندند و فوت کوزهگری را یاد میگرفتند و حالا برای خودشان استادی شدهاند. محمد واسعی هم قرار است با دیدن یکی از بهترین شاگردهایش امشب غافلگیرشود.
حبیب فتحی و حسن وزیری که کنار حاج حبیب عباسنژاد، اوستای قدیمیشان، موسپید کردهاند، حالا ایستادهاند تا عکس یادگاری بگیرند. همان دونفری که حاجعلی، پدرانه لباس دامادی به تنشان کرده تا آنها یاد بگیرند میتوانند در حق شاگردان کوچک پدری کنند.
حالا وقتش رسیده که حسن وزیری دست استادش را ببوسد. میگوید: هیچوقت یادم نمیرود که حاجحبیب برایم آستین بالا زد تا سروسامان بگیرم. این را خوب بهخاطر سپردم تا بعدها یادم بماند در حق آدمهای زیردست میتوان حق پدری را تماموکمال به جا آورد. همین بود که آنها به تبعیت از استاد بعدها که شاگردهایشان به سن جوانی و ازدواج میرسیدند، برایشان آستین بالا میزدند و وسایل ازدواجشان را جفتوجور میکردند. حالا آنها خانواده بزرگی از پسرخواندههایی دارند که روزی حکم شاگردشان را داشته است.
علیرضا بیدگلی که کارگری را از خدمات برق صنعتی و خانگی شروع کرده، از آن اوستاکارهایی است که عرق عجیبی به کشورش دارد و نام ایرانی ورد زبان و کلامش است. این تعصب همیشه همراهش بوده است.
نشان مردمی استقلال را به همین خاطر از آن خود کرده است. او حالا کارنامه پروپیمانی درزمینه خدمات و تعمیرات برق صنعتی و خانگی دارد و دوباره همان حرفش را تکرار میکند: ما ایرانی هستیم و میتوانیم قطعات ایرانی ارزانقیمت را جایگزین قطعات سنگین کنیم.
میگوید: شاگرد و استادی، رسم قدیم زندگی ما ایرانیها بوده که کمکم دارد فراموش میشود؛ چون بیشتر مدرکگرایی مد شده است تا آموختن هنر.
بعد ادامه میدهد: کم پیش میآید کسی علم و عمل را با هم داشته باشد. بعضیها علم دارند، اما تجربه کافی ندارند و بعضیها هم دانش لازم را ندارند. در نظام اوستا و شاگردی امروز این دو مورد لازم است.
محمد منتظری درزمینه درودگری، استاد تمامعیار است و با نزدیک به نیمقرن تجربه کارشناس اتحادیه مبلسازان مشهد بوده. درکنار او مهدی ساعدی جوان سیوپنجسالهای است که میگوید خلق خوش حاجمحمد باعث شده حتی بعداز رسیدن به مرحله استقلال، کنار حاجی بماند و ترجیح بدهد با او کار کند.
میگوید: حاجی ویژگیهای خوبی دارد که آدم را راغب به ماندن میکند؛ اینکه بهصورت سنتی کار میکند و تاکید فراوان به رضایت مشتری و کیفیت کار دارد و دیگر اینکه به هنر خیلی اهمیت میدهد.
محمد منتظری از سال۵۴ کار نجاری و درودگری را که بهگفته او از شغلهای انبیاست، شروع کرده است و پیش استادان قدیمی فوتوفن آن را آموخته و میخواهد حالا که فرصتی پیش آمده، یادی از حاجآقا رسولی و اختراعی بکند که از استادان او و پیشکسوتان این هنر و حرفه در مشهدند.
استادها و شاگردها حالا دست توی گردن هم میاندازند و در قاب دوربین عکاسان مراسم ماندگار قرار میگیرند؛ آنهایی که وقتی پای حرف میشود، چهرهشان از فرط نشاط گل میاندازد. این قاب توی این روز خاص چقدر میچسبد.
* این گزارش در شمـاره ۱۹۷ دوشنبه ۲۰ اردیبهشت ۹۵ شهرآرامحله منطقه ۶ چاپ شده است.